دل نوشته
دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز
جان به لب آمد و لب برلب جانان نرسید
دل به جان آمد و او برسر ناز است هنوز
گرچه بیگانه زخود گشتم و دیوانه زعشق
یار عاشق كش و بیگانه نواز است هنوز
خاك گردیدم و بر آتش من آب نزد
غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز
گرچه هر لحظه مدد می دهدم چشم پرآب
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز
همه خفتند به غیر از ، من و پروانه و شمع
قصه ما دو سه دیوانه دراز است هنوز
گر چه رفتی ، زدلم حسرت روی تو نرفت
در ِ این خانه به امید تو باز است هنوز
این چه سوداست عمادا كه تو در سر داری ؟
وین چه سوزی است كه در پرده ساز است هنوز....
+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۸۷ ساعت 9:53 PM توسط سهیلا
|